در نمایشگاه بزرگ کتاب، آرزوهای کودکی خودم را که خواستههای بسیاری از افراد بود مرور کردم که برخی برای رسیدن به آنها تلاش کرده بودند.

رحیم میرعظیم؛ دبیر گروه فرهنگی
نمایشگاه بزرگ کتاب را سرزمین رسیدن به شوق و اشتیاق زیبای کودکی بسیاری از افراد و خودم یافتم. آرزوهای کودکی که در زمان خودش و آن موقع که شاید بهترین وقت برای رسیدن به آن بود؛ در سایه بسیاری از مسائل که برخی مادی هم نیست رنگ میبازد.
بیشتر این آرزوها دیگر برای اکثر ما فقط خاطرهای بر جای گذاشته است و شاید یادش تنها با ایکاشها در ذهنمان دوباره زنده شود و شاید با دیدن تحقق آنها توسط دیگران بگوییم که من همزمانی میخواستم چنین کنم.
اما در این میان عدهای از کودکان قدیم هستند که به این یادها و خاطرهها و ایکاشها بسنده نکرده و برای تحقق دوستداشتنیهای خود تلاش کردهاند. ایکاشهایی که شاید آرزوهای بخش بزرگی از جامعه هم بودهاند.
دیروز و در هیاهوی نمایشگاه بزرگ کتاب شیراز، افرادی را دیدم که حاصل تلاشهایی را که برای رسیدن به خواستههای کودکی خودکرده بودند عرضه میکردند.
کودکی که زمانی در آرزوی داشتن کتابی برای خواندن در روستا بود و اکنون مردی شده بود، جمعی را در کشور برای تحقق آرزوهای کودکی خودش که خواسته بسیاری از کودکان روستایی امروز است بسیج کرده بود.
مردی که کودک درون خودش را همچنان پویا نگهداشته بود آرزوی شاید عجیب خودش را که اکنون ثابت کرده است نهتنها عجیب نیست، بلکه آرزوی هزاران نفر دیگر حتی در سنین میانسالی هم هست؛ در غرفهای به تصویر کشیده بود.
میگفت: آرزو داشتم که هرلحظه که فرصت میکنم کتاب بخوانم و کتاب را در همان دقایق به پایان ببرم و نتیجه داستان را همان موقع ببینم.
در نمایشگاه به افرادی برخورد کردم که تحقق آرزوهای خود برای کمک به کودکان نیازمند مهر و محبت را با دوستانش به اشتراک گذاشته بودند و حالا با سبدهایی که آرزوهایی بسیاری را برآورده میکرد شادی را صمیمانه تقسیم میکردند.
نویسندگان جوانی را دیدم که حالا و بدون توجه به اینکه کتابشان خریدار دارد و یا خیر؛ آرزوهایشان را برآورده شده میبینند.
وقتی با این دید که هیچ موقع و هیچ کجا در خود سراغ نداشتم در نمایشگاه کتاب قدم زدم، بیشتر شرکتکنندگان را به دنبال یافتن و دنبال کردن آرزوهای خود دیدم.
در سالن کتابهای کودک که عجیب بوی کتاب میدهد و قدم زدن در آن حس خوبی دارد که نمیتوان توصیفش کرد؛ افرادی را دیدم که باوجود سن بالا و بدون همراه، قدمزنان خاطرات و آرزوهای خود را گاهی با ورق زدن کتابها و حتی خرید یک جلد کتاب مرور میکردند و به یاد روزهایی که تعداد کتابهای کودک محدود بود و خرید همین عنوانهای محدود هم برای بسیاری از خانوادهها مقدور نبود افتاده بودند؛ که البته خاطرات تلخ و شیرین بسیاری در خود دارد.
مرد میانسالی که تنها قدم میزد، سبد آرزوهایش را برای هدیه دادن به نوه، نتیجه و کودکان آشنا و ناآشنا پرکرده بود تا بخشی از آرزویش برای اینکه دیگر کودکی بدون کتاب باقی نماند عملی شود.
در این میان پدران و مادران بسیاری هم بودند که به همراه کودکانشان قدم میزدند تا آرزوهای خودشان برای خرید راحت کتاب در زمان کودکی؛ برای فرزندانشان دیگر رنگ آرزو پیدا نکند.
سالن کتابهای کمکدرسی و کنکور که این روزها پر بحثترین بخش کتابخوانی است، برای خودش جاذبههای بسیاری دارد. کتابهایی که بسیاری آمار خوب فروش کتاب در نمایشگاهها را نتیجهای فروش این نمونه کتابها و نه گسترش کتابخوانی میدانند.
شاید این دو سالن تنها جایی است که در قدمبهقدم آن رنگ آرزو دیده میشود. تنوع رشتههای تحصیلی و شغلهایی که در جامعه وجود دارد این آرزوها را رنگارنگ کرده است.
دیروز من به سرزمین آرزوها رفتم تا یکبار دیگر آرزوهایم را مرور کنم، خواستههایی که توسط بسیاری و باهمت و تلاش رنگ واقعیت پیداکرده بود.
سوز سرمای عصرگاهی پاییز حتی در مسیر رسیدن تا خانه، خاطرات شیرین امروز را پاک نکرد.
کیمیا استون | اخبار صنایع دستی کیمیا استون ؛ اولین کارگاه/فروشگاه صنایع دستی ایران